کد مطلب:129404 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:43

بار دیگر شب کوفه را فرا گرفت... و مسلم تنها ماند
ابن اعثم كوفی گوید: «هنوز خورشید غروب نكرده بود كه مسلم بن عقیل ماند و ده سوار از یارانش، نه كمتر و نه بیشتر، تاریكی با روشنی درآمیخت و مسلم برای گزاردن نماز مغرب به مسجد اعظم رفت؛ و آن ده تن نیز او را ترك گفتند!

با مشاهده این وضعیت بر اسب خویش نشست و در كوچه های كوفه به راه افتاد. زخم ها او را ناتوان كرده بود، تا آن كه به خانه زنی به نام طوعه رفت...» [1] .

مفید گوید: «... چون شب فرا رسید و مسلم نماز مغرب را گزارد، بیش از سی تن با او در مسجد نبودند. او با مشاهده این وضعیت به سوی خانه های كنده به راه افتاد هنوز به آنجا نرسیده بود كه جز ده تن با وی نبود. از آنجا كه خارج شد، حتی یك تن كه راه را به او بنماید نمانده بود. او متوجه شد كه نه راهنمایی دیده می شود و نه كسی او را به منزل خود می برد و نه در صورت حمله دشمن كسی از او دفاع می كند. سرگردان در كوچه های كوفه می گشت و نمی دانست كه به كجا می رود، تا آن كه به سوی خانه های بنی جبله از كنده رفت. او رفت تا به خانه زنی به نام طوعه رسید...» [2] .


دینوری گوید: «مسلم نماز عشا را در مسجد به جای آورد. در حالی كه بیش از سی تن با او نبودند. با دیدن این وضعیت پیاده بازگشت و آنان نیز با وی به راه افتادند. او به سوی كنده رفت. اندكی كه رفت متوجه شد كه هیچ كس با او نیست. به انسانی كه راه را به او بنمایاند نیز بر نخورد. حیران و سرگردان در تاریكی شب به راه افتاد تا آن كه بر كنده وارد شد. در این هنگام زنی از همراهی كنندگان مسلم، بر در خانه منتظر پسرش بود...» [3] .


[1] الفتوح، ج 54، ص 87-88.

[2] الارشاد، ص 194؛ و ر.ك: تاريخ الطبري، ج 3، ص 288؛ مقاتل الطالبيين، ص 67.

[3] الاخبار الطوال، ص 239.